تا بر سر ِ ما سلطنت ِ حیله و رنگ است
فریاد ِ کسان از ستم و سایه جنگ است
در عهد ِ سیاهی که سخن را نتوان گفت
پرسش ز بشر, پاسخ ز مسلسل, ز تفنگ است
هر کس که کند شکوه از این دوره ِ بیداد
نامش بنشانند به لوحی که سنگ است
هر جا که ستم هست دگر راحت ِ کس نیست
یاری به ستمگر نکند دوست که ننگ است
هر دوش بنوشم قدحی از می ِ امید
تا محو شود از دل و جان هر چه شرنگ است
پیوسته کِشم بال ز صد پیله ِ اندوه
هر چند که تن در قفسی تیره و تنگ است
در شام سرایم غزل و شعر و ترانه
از شوق سحر کامدنش سال نهنگ است
No comments:
Post a Comment