Sunday, July 16, 2017

شهسوار دانش





شهسوارِ دانش
امشب غمی است در دل
آن شهسوارِ دانش
ناگه فتاده بر گِل

ای دختِ خوبِ ایران
جهل از تو گشت  ویران
زاهد ذلیل و حیران

ظلمِ ولی ترا خَست
آن  دین فروشِ سر مست
مِهر و خرد در او هست؟

میهن چنین نماند
مام وطن نساید
فرزندِ نخبه زاید
شامِ سیه سر آید


Tuesday, June 13, 2017

کتابخانه ایالتی کویینزلند کتاب " یک ادیسه ایرانی" را در لیست خود قرار داد


1-
این کتاب برای نسل های آینده حفظ خواهد شد، برای کسانی که برای نگهداری و غنای میراث فرهنگی ایالت تلاش می کنند

2-

این کتاب از طریق کاتالوگ آنلاین کتابخانه ایالتی وکاتولوگ ملی استرالیا در معرض دید همگان خواهد بود

در کنار میلیونها  اثردیگر در تمام کتابخانه های کشور



Friday, June 9, 2017

ﻓﺘﻮا ﺑﻪ اﺧﺘﻴﺎﺭ, ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺑﻪ اﺧﺘﻴﺎﺭ


  1. ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺗﺎﺭﻳﺨﻲ " ﺁﺗﺶ ﺑﻪ اﺧﺘﻴﺎﺭ" اﻣﺮﻭﺯ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻫﺒﺮﻱ ﺩﺳﺘﻮﺭ "ﻓﺘﻮا ﺑﻪ اﺧﺘﻴﺎﺭ" ﺭا ﻫﻢ ﺻﺎﺩﺭ ﻛﺮﺩﻧﺪ و ﻗﺮاﺭ اﺳﺖ ﺗﺎ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻣﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﻙ "ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺑﻪ اﺧﺘﻴﺎﺭ" اﻋﻼﻡ ﺷﻮﺩ

Tuesday, June 6, 2017

رنگین چو پاییزم، از من نگذر

رنگین چو پاییزم، از من نگذر

رنگین چو پاییزم، از من نگذر
 شعری دل انگیزم، از من نگذر
سر تا به پا عشقم، مهرم ، سوزم
 بگذشته در آتش شب چون روزم
 رنگین چو پاییزم، از من نگذر
 شعری دل انگیزم، از من نگذر

 نگذار ای بی خبر بسوزم، چون شمعی تا سحر بسوزم
 نگذار ای بی خبر بسوزم ، چون شمعی تا سحر بسوزم

 دیگر ای مه به حال خسته نگذارم، نگذر و با دل شکسته نگذارم
 دیگر ای مه به حال خسته نگذارم، نگذر و با دل شکسته نگذارم
نگذر از من تا  ز سوز  دل نسوم
 آه ، در غم این عشق بی پایان  نسوزم
 نگذر از من تا  ز سوز دل نسوزم
 آه ، در غم این عشق بی پایان  نسوزم

 بگذار کز شرار دل بسوزیم، بی پروا در کنار هم  بسوزیم
 همچون شمعی به تیره شب ها
 می دانی عشق ما مثل ندارد، غیر از دل، منزلی  دگر ندارد
  نگذر زین قصه ی  دل افزا

رنگین چو پاییزم ، از من نگذر
 شعری دل انگیزم، از من نگذر
سر تا به پا عشقم، مهرم ، سوزم
 بگذشته در آتش شب  چون روزم
 رنگین چو پاییزم، از من نگذر
 شعری دل انگیزم، از من نگذر

Thursday, May 18, 2017

ﻧﻪ ﻣﻨﻔﻲ ﺑﻪ ﻭﻻﻳﺖ ﻓﻘﻴﻪ


لاله خواهم شد


لاله خواهم شد

به  لطفِ گوهرِ ژاله
دوباره سبز خواهم شد
بسانِ ساقه ِ لاله
در این  دشت پر از ناله
ز دست ِ فقه  و رجاله

بر آید بر تنم برگی
به هر شکلی، به هر قدی، به  هر رنگی
نشانی از جوان مرگی
 و یا دردی چو دلتنگی

گدارم جام ِ گلگون بر سر خویش
که رنگش هم نشان با هر دل ریش
به گلبرگش زنم  بس نقش خوبان
ز سهراب و ندا، از این و از آن

بسازم جوهری از شام یلدا
سپس نقشی کِشم از فلب ِ شیدا
که در جامم شود  سوگم هویدا




Tuesday, May 16, 2017

کلبه احزان را روزی گلستان می کنیم - به مناسبت انتخابات روز جمعه

شاید اصطلاحی را که قرنها پیش خواجه شیراز  ساخته و بکار برده از بهترین تعابیری باشد که وضعیت کنونی کشورمان را بیان می کند. واقعیت این است که امروزه بخش بزرگی از مردم ایران دچار نوعی از افسردگی, سرخوردگی و نومیدی هستند. علیرغم وجود تمام شاخص های معتبر، زمامداران فقیه همیشه از نشاط و طراوات موجود حرف زده و بر خود بالیده ند، اما دیگر چنین نیست. خرابی اوضاع روحی مردم به حدی رسیده که انکارش غیر ممکن شده است.
هر چند که عوامل گوناگونی در ایجاد و تداوم  بحران اجتماعی کنونی  نقش داشته اند اما جای تردیدی نیست که ولایت طولانی دو فقیه خودکامه از مخرب ترین این عناصر  بوده اند، دو فقیهی که نام شان را در میان بی رحم ترین فرمانروایان دروان معاصر به ثبت رسانده اند. این دو شخص با فاصله گرفتن از مردم، فرار از مسئولیت و جواب گویی خود را در پشت دیوارهای دژهایی پنهان کردند که یادآورکاخ صاحبقرانیه و ناصرالدین شاه قاجار می باشند.
با وجود آن که مهم ترین تصمیمات در درون همین دژها گرفته می شوند اما  آن چه در پشت این دیوار ها می گذرد همیشه از چشم ملت پنهان بوده  است. اما در زمان هایی که این دو فقیه از سرشاری نشاط و امید در جامعه سخن گفته اند حقایقی آشکار شده اند: نقش مداحان طماع، حضور کاسه لیسان درباری و سرداران فتنه گر، مصرف احتمالی داروهای روان گردان و شاید هم مواد مخدر و لذات جنسی. برادران قاچاقچی هم که در تهیه و توزیع اینگونه مواد همیشه بی نظیر بوده اند.
در این روزگار تلخ و سیاه آن چه باعث امیدواری است خواسته های ترقی خواهانه مردم ایران می باشد که در فرصت های خاصی آشکار می شوند و فقهای سیاه دل را به وحشت می اندازند. در دو دهه گذشته  انتخابات ریاست جمهوری از جمله این فرصت ها بوده اند.
نیازی به توضیخ ندارد که آنچه به اسم انتخابات در ایران انجام می شود بیشتر جنبه صوری دارد تا مفهومی. درست است که مشابه انتخابات های واقعی، این ها هم  صندوق هایی را در دسترس مردم می گذارند تا رای دهندگان آرای خود را به داخل آنها بیندازند اما دخالت های فراقانونی فقیه، نهادهای امنیتی و نظامی تجاوز زشتی است به آزادی ها و حقوق مسلم مردم. دسیسه مهندسی انتخابات سال هشتاد و هشت، سرکوب خونین معترضان و فاجعه کهریزک هم برگ های سیاه دیگری است در کارنامه فقها.
در پایان همین هفته انتخابات دیگری از راه می رسد و مردم ما  بر سر چند راهی و گرفتار چه کنم؟
می دانیم که در نظام فقها یک ارگان مزاحم و انگلی وجود دارد  به اسم شورای نگهبان که بسیار تنگ نظر است و وظیفه اصلی ش اجرای  اوامر فقیه خودکامه می باشد. حقیقت این است که تاکنون  هرگز کاندیداهای مورد اعتماد اکثریت مردم ایران از فیلتر این نهاد قرون وسطایی عبور نکرده اند. به زبان ساده تر، آن ها همیشه  لیستی از نامزدهایی را در اختیار رای دهنگان قرار داده اند  که کم ترین شانس پیروزی در انتخابات های آزاد و عادلانه را نداشته اند. فراموش نکنیم که نظام فقها که خود را نماینده جهان آفرین می داند هرگز تن به یک رفراندوم ملی هم نداده است، رفراندومی که مقبولیت ولایت فقیه را محک بزند.
در چنین شرایطی جمعی از مردم شرکت در این نمایش انتخاباتی را نه تنها بی فایده بلکه پر ضرر دانسته و روش تحریم را بر گزیده اند. استدلال شان هم قابل درک است و هم محترم. اما چند پرسش نیز وجود دارد.
آیا نتیجه عملی اقدام ایشان  مثبت است؟ آیا میزان گستردگی تحریم به حدی خواهد رسید که ولی فقیه را مجبور به تسلیم کند؟
آیا ما از نتیجه انتخابات دوره های پیشین درسهایی آموخته ایم؟
آیا کیفیت زندگی مردم و شدت رنج های شان درهمه این سالها یکسان بوده اند؟
آیا ایجاد تغییرات کلی و چشمگیر انتظاری واقع گرایانه است؟ و یا تصوری ذهنی و خیال انگیز؟
آیا هم اکنون در همه کشورهای منطقه و حتی جهان شایسته ترین ها انتخاب می شوند؟
اگر پاسخ ما به برخی از سئوال های بالا منفی است خوب است که در باره  کارکرد تحریم دوباره بیاندیشیم.
بحث بر سر انتخاب بین سفید و سیاه نیست، نه در ایران و نه در اغلب جاهای دیگر. مثلا بسیاری از کسانی که همین چند ماه پیش به هیلاری کلینتون رای دادند آرای شان از نوع  سلبی بود تا ترامپ راهی کاخ سفید نشود. داستان انتخاب شدن مکرون در فرانسه هم حکایت مشابهی بود. حسن روحانی نه بیگناه است و نه شایسته ترین کاندیدا در یک انتخابات آزاد و عادلانه. رای دادن به روحانی به مفهوم ندیده گرفتن نقش وی در تداوم  دیکتاتوری و سرکوب آزادی در طول چهار دهه گذشته نیست ولی رای دادن به او در جهت حفظ منافع ملی می باشد. ریاست جمهوری روحانی احتمال حمله به سفارت های خارجی را کمتر می کند و مانعی درست می شود در مسیر ماجراجویی های بیمارگونه ولی فقیه.
ورود ابراهیم رییسی به کاخ پاستور خطرناک است، همانگونه که حضور پر درد احمدی نژاد بود. وزرای احمدی نژاد در ستاد رییسی بیهوده جمع نشده اند، آن ها ممکن است نقشه های شوم دیگری در سر داشته باشند. به یاد داشته باشیم که بسیاری از جوانانی که در رفراندوم سال گذشته انگلستان شرکت نکردند از غفلت خویش بسی پشیمان شده اند و جمعی حتی خواستار تکرار نظرپرسی، ولی دیگر دیر شده است.
با فرو دادن خشم درونی خویش و میدان دادن به منطق و استدلال نگذاریم که ابراهیم رییسی کلبه احزان مان را غم انگیزتر کند. با کمک هم و پله پله این کلبه احزان را روزی گلستان خواهیم کرد.

Saturday, February 18, 2017

فروغ, پرتوِ ذوق نه هالهِ زهد

به بهانه پنجاهمین سالگرد پرواز فروغ
 هر چند که پنجاه سال از آن تصادف دلخراش و پر کشیدن فروغ فرخزاد می گذرد ولی نام او همچنان بر سر بسیاری از زبان هاست و یادش در بی شماری از خاطرها. انگار که پرندهِ محبوبیت او مردنی نیست, لابد چیزی است از جنس آواز و پرواز. محبوبیتی ویژه و پر از رمز و راز و بدون شک محصول تلاش هایی گسترده در طول یک زندگی کوتاه اما پربار و پر رنج.
تازه ترین شاهد ادعای بالا کثرت و تنوع واکنش هایی است که در مورد برنامه اخیر پرگار( شبکه بی بی سی فارسی –  دهم فوریه) مشاهده می شود. در این برنامه معتبر هفتگی که توسط داریوش کریمی با مهارت طراحی و اجرا می گردد در مورد طیف وسیعی از مسایل هنری, اجتماعی, علمی, فلسفی و مذهبی صحبت می شود, معمولا با شرکت چند تن از کارشناسان مهمان. در آخرین برنامه پرگار که تحت عنوان "فروغ در یاد گلستان" برگزار گردید تنها یک مهمان حضور داشت, ابراهیم گلستان در سن نود و چهار سالگی اما همچنان سرزنده و پرخروش.
از جمله  واکنش های مذکور نظرات نوشته شده در صفحه فیسبوک مربوط به این برنامه پرگار است که تعداد آنها در مقایسه با برنامه های پیشین به صورت شگفت انگیزی افزایش یافته است. هر چند که این نظرات را نمی توان جایگزین یک نظرسنجی جامع علمی دانست اما در شرایط فعلی و با توجه به محدودیت های حاکم شاید این اظهار نظر ها از بهترین محک های موجود باشند. در ضمن این برنامه در چندین شبکه پر خواننده  اجتماعی نیز بصورت گسترده ای به اشتراک گذاشته شده است.
مروری کوتاه بر این نظرات نشان میدهد که بخش بزرگی از آنها بصورتی کاملا احساساتی و غالبا خشمگینانه نوشته شده اند و بخش کوچک تری از روی درایت و عدالت. نکته مهم دیگر این است که اسم و یاد فروغ کماکان گروه زیادی از مردم کشور ما را به هیجان در می آورد, حتی کسانی را که سنخیت چندانی با او و شیوه زندگیش نداشته اند. راستی چرا؟
کمی دقت بیشتر آشکار میکند که برخی از نظرنویسانِ خشمگین از دست مجری برنامه شاکی هستند و جمعی دیگر از دست مصاحبه شونده. نکته جالب دیگر این است که کسی از دست فروغ نه تنها خشمگین نیست بلکه وی  به گونه ای باور نکردنی مورد مهر و ستایش غالب نظر نویسان است. علت این پدیده چیست؟ بدون تردید  فروغ هم مثل هر هنرمند دیگری مخالفان و منتقدانی داشته و دارد اما احتمالا این گروه بدلایلی ترجیح داده اند که سکوت کنند. این دلایل کدامند؟ چرا شاهد چنین سکوت و پرهیزی در مورد سایر هنرمندان و بخصوص شاعران نامی دیگر نیستیم؟ از سعدی و مولانا گرفته تا نیما و شاملو.
پرسش بالا را می نوان کمی بیشتر تعمیم داد و مثلا اینگونه پرسید: رابطه فروغ و گلستان در نیم قرن قبل چه اهمیت یا جذابیتی برای مردم امروز دارد؟ مگر نه این است که سرعت تحولات در دهه های اخیر تاثیر عمیقی بر مناسبات فردی و اجتماعی گذاشته است؟ مگر در این بازه زمانی بسیاری از مفاهیم و ارزش های اخلاقی مورد تجدید نظر قرار نگرفته اند؟ مگر شماری از قوانین  دست و پاگیرعرفی و شرعی ( مثلا ازدواج و طلاق) در بسیاری از کشورهای جهان خود را با شرایط روز تطبیق نداده اند؟ اگر موارد ازدواج سپید در جامعه شهری ایران چندان افزایش یافته که به موضوع خطبه سیاسی عبادی جمعه هم تبدیل گشته پس ذره بین گذاشتن بر آن رابطه نیمه باستانی چه توجیهی دارد؟ 
در میان نظرات نوشته شده برخی مصاحبه کننده را مقصر دانسته و گفته اند که او یک فرصت استثنایی را از دست داده و پرسش های مهم را فراموش کرده است. پرسش های اصلی کدام اند؟ اگر بپذیریم که این دو نفر با هم پیوندی عاطفی داشته اند, دیگر جای چه پرسشی باقی می ماند؟ مگر دلداگی انسانها عملی غیر طبیعی و یا بی سابقه و باورنکردنی است؟ از طرف دیگر اگر فرض کنیم که داستان چنین نبوده و در بدترین حالت ممکن مثلا فرض کنیم که گلستان فروغ را وسوسه  کرده و فریب داده است, آیا چنین مواردی در اطراف مان کم نظیر بوده و بنابراین  پرسش برانگیزند؟ آنهم پس از نیم قرن؟
در فضای خبری امروز کمتر هفته ای است که در مورد کودک و زن آزاری پیشوایان مذهبی مطلبی منتشر نشود. داستان قاریان معروف قرآن هم که  دیگر بر کسی پوشیده نیست. در مورد دولتمردان نامی, هنرمندان و ورزشکاران معروف هم حرف و حدیث های فراوانی در صفحات مجلات پرخواننده دیده می شوند و گاهی هم تصاویری چشمگیر و رنگین بر روی جلد ها. و نیز میدانیم که داستان های عشقی فراوانی هم از درون احزاب پیشرو, اتحادیه های کارگری و حتی سازمان های زیرزمینی و چریکی به بیرون درز کرده و برای مدتی جلب توجه کرده اند ولی عملا غالب آن خبرها گذرا بوده اند و فراموش شدنی. پس چرا رابطه فروغ و گلستان کماکان مهیج است؟
آیا نظریه سادگی و فریب خوردگی فروغ با درک ما از مطالعه آثار کم نظیر و هوشمندانه او همخوانی دارد؟ مگر در زمان آشنایی این دو نفر فروغ دختری چشم و گوش بسته و جهان نادیده بود؟ کافی است به پاسخ هایی که فروغ به پرسش های سخت ایرج گرگین داده  گوش کنیم تا از میزان بهره هوشی و آگاهی اجتماعی او با خبرتر شویم. و راستی مگر در اطراف فروغ جمعی از هنرمندان دیگر و جوان تر نبودند؟
پس چرا دل مان می خواهد که از فروغ موجودی نحیف و معصوم بسازیم تا مقدس و سپس قابل دوست داشتن باشد؟ چگونه حتی اعتراف شجاعانه او به گناهی لذت بخش را از خاطرها می زداییم تا مهرش در دل مان نشستنی تر شود؟ شیطنت های فروغ را به چه حسابی باید گذاشت؟ سر به سر این و آن گذاشتن و مسخرگی و زبان درازیش را چگونه می توان به حساب نجابت و وقار متعارف نوشت؟
آیا ابراهیم گلستان به همان بدی و اهریمنی است که بسیاری توصیف کرده اند؟ اگر چنین است چرا کماکان از او و یا در باره او حتی در نشریات داخلی هم  مطالب فراوانی دیده می شود؟ اصولا چه نیازی هست که از این زوج عشقی یک ترکیب جن و پری خلق کنیم تا فقط یکی فرشته شود؟ اگر در آن تصادف لعنتی گلستان جان داده بود و فروغ مانده بود و در برنامه پرگار شرکت می کرد آیا باز هم مورد همین گونه حمایت های یک جانبه قرار می گرفت؟ آیا دست توانای مرگ نه تنها بر نفس کشیدن مان بلکه بر قضاوت کردن مان هم چنین سلطه ای دارد؟
من پاسخ این پرسش ها را ندارم و قصدی هم برای دفاع از گلستان در سرم نیست اما قضاوت های احساسی و بی منطق را نمی توانم بسادگی هضم کنم. شاید اگر فروغ آن چنان بود که بسیاری میل دارند دیگر نامی از او بر جا نمانده بود. فروغ زنده است چرا که از روزنهِ سردِ عبوس باغ را دیده و به خوابِ سرد و ساکتِ سیمرغان پی برده است. و باور دارم که این دیدن و پی بردن نه از روی اتفاق و تصادف بوده و نه محصول خوش اقبالی.
چگونه است که گلستان را بخاطر استفاده از برخی از کلمات در یک مصاحبه پرتنش به خودپسندی و غرور و خود برتربینی متهم می کنیم اما همین گونه قضاوت را در مورد فروغ نداریم؟ مثلا هنگامی که همه را  ترسو می شمارد:
" همه می ترسند,
همه می ترسند, اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم"
آیا این نشانه ای از تضاد در قضاوت کردن مان نیست؟  آیا بطور ناخودآگاه مشغول تنیدن هاله ای از تقدس بدور فروغ نیستیم؟ مبادا که او را به مجسمه ای متضاد با خودش تبدیل کنیم. مبادا که شاهد تلاش مهندسان مثلث ساز باشیم تا چند ضلعی عشقی فروغ را هم طراحی کرده و آب را از این هم  گل آلوده تر کنند.
 چرا نمی خواهیم بپذیریم که این یک رابطهِ عشقیِ شورانگیز بوده است, از آن نوعی که به فروغ بیش از اندوه شادی بخشیده و او را به کهکشان برده است, و به تصور من محبوبش را هم, هر چند که گلستان نخواسته و یا نتوانسته حالش را به دیگران بگوید. در این صورت تنها پرسشی که می توان پرسید چنین است: چگونه می توان به اندازه این دو دلداه عاشق شد؟ بقیه پرسش ها فرعی و بی اهمیت هستند چنانکه ما چنین کنجکاوی هایی را در مورد افراد دیگر از خود نشان نمیدهیم. اما مخاطب چنین پرسشی خودمان هستیم و نه گلستان و دیگران.
فراموش نکنیم که با گذشت زمان انسان ها تغییر می کنند, و این شامل گلستان هم می شود. مگر پرویز نیکخواهی که فروغ برای نجات جانش به آب و اتش زد به سرعت تغییر عقیده نداد؟ اگر فروغ چند سالی دیگر زیسته بود و نیکخواه جدید را می دید آیا از کرده خود پشیمان نمی شد؟ در حالی که میدانیم که این عشق آتشین مربوط به دوره زمانی خاصی است, پس چرا انتظار داریم که گلستان از دید همان شخص دهه چهل به پرسش ها پاسخ بدهد؟
خوشبختانه منابع خوبی در مورد فروغ در دسترس همگان است و هر جوینده هوشمندی می تواند به طریقی پاسخ خود را بیابد. در فیلم مستند سردِ سبز که در مورد فروغ تهیه شده( ساخته ناصر صفاریان در سال 1380) مصاحبه های فراوانی وجود دارد, شامل گفتگو با مادر, خواهر و برادر شاعر و همچنین شماری از دوستان هنرمندش. حرف های کاوه گلستان, بهرام بیضایی, آیدین آغداشلو, داریوش مهرجویی و چند تن دیگر براستی شنیدنی و تامل برانگیزند. حسین منصوری (فرزند خوانده فروغ) هم در فیلم مستندش از فروغ می گوید و  از حالات روحی او و رنج های شاعر در هنگام سرودن اشعار جاودانه ش. دریغ است که تلاش های فروغ و حرکت های تکاملی او را دست کم بگیریم, کسی که توانست از آیه های تورات متنی برای فیلمی بیادماندنی بیافریند.
اگر آن دلداگی از نوع خاص نبود, مثلا شبیه عاشق شدن سعید راوی داستان دایی جان ناپلئون, حتما گلستان هم می توانست با دقت جزییات و حتی چگونگی شوریده شدنش را به سبک راهنماهای آشپزی و بصورت قدم به قدم بازگو کند, همانگونه که سعید مراحل و حتی لحظه عاشق شدنش را در شروع داستان برای مان نقل می کند.
که عشق آسان نمود اول ولی .....

Friday, February 3, 2017

بیاد پلاسکو



کهن برجِ دیارِ ما
نمادِ جنبشی  نوپا
ز آهن پیکری  مانا
در این فصل ِ غم و سرما
چرا سوزی  زسر تا پا؟

نشاط ِ زندگی در سینه ی ِ تو
دو صد رنگین کمان بر چهره ی ِ تو
چه زد آتش به جان ِ خسته یِ تو؟
کنون دل خون کند خاکستر تو
بسی آتش نشان هم بستر تو

چرا سوگت به ختمِ ماهِ دی بود؟
مگر بهمن فریبِ  دیگری بود؟
و یا  سودی به جیبِ  کهتری  بود؟


Monday, January 9, 2017

مرگ طبیعی یا حذف فیزیکی رفسنجانی؟

مرگ طبیعی یا حذف فیزیکی رفسنجانی؟
کمتر از دو روز از مرگ هاشمی رفسنجانی می گذرد و خبر درگذشت او هنوز در صدر اخبار داخلی ایران قرار دارد و قرار است تا چند ساعت دیگر جنازه او را در کنار آرامگاه روح الله خمینی دفن کنند. هر چند که عمر متوسط ایرانیان در حدود هفتاد و پنج سال است و ایشان در سن هشتاد و دو سالگی فوت کرده است اما مرگ وی شک و تردید هایی را بر می انگیزد. از جمله اینکه عمر متوسط طبقه روحانیون در جامعه بی طبقه توحیدی حکومت اسلامی بیش از طبقات زحمتکش است. دوم اینکه نامبرده تا چند ساعت قبل از مرگ مدیریت جلسه مجمع تشخیص مصلحت نظام را بعهده داشته و به گفته حاضران در کمال سلامتی بوده و بسیار شوخ طبع. نکته پرسش برانگیز دیگر واکنش وزیر بهداشت به مرگ ناگهانی رفسنجانی است. وزیر بهداشت از غیبت تیم پزشکی همراه ایشان شگفت زده شده و دستور بررسی هم  داده است.
در کنار همه این موارد, وضعیت خاص کنونی کشور است که حاکمیت مطلق جناح حاکم را به چالش کشیده است. شکافی که پس از انتخابات مخدوش سال هشتاد و هشت پیش آمد هر ساله عمیق تر شده است  بطوریکه در حال حاضر فاصله مردم با دستگاه رهبری از هر زمان دیگری بیشتر شده است.
فراموش نکنیم که فقط چند ماه به انتخابات ریاست جمهوری مانده است و بیت رهبری در یافتن رقیبی برای شکست دادن و یا مهار کردن حسن روحانی ناکام و درمانده. دلواپسان هر روز دلواپس تر شده اند و نتایج مثبت برجام در حال گسترش و ملموس تر شدن.  افزایش تولید و صادرات نفت و گاز منافع برادران قاچاقچی را به خطر انداخته است و ورود هواپیماهای مدرن در روزهای آینده مثل خاری در چشم اصولگرایان فرو خواهد رفت.
در هفته های اخیر شاهد شدیدترین برخورد ها بین رییس جمهور و رییس قوه قضاییه بوده ایم که در حقیقت جنگی است تمام عیار بین حسن روحانی و سید علی خامنه ای. سخنان چند روز پیش رهبر که این جنگ را در حد یک بگومگو تقلیل داد نشانه ای است از ناتوانی او در این کارزار حذفی. جالب است که او زیرکانه از لاریجانی دفاع کرده و او را مستقل و شجاع خوانده است در حالیکه همگان میدانند که رییس قوه قضاییه فاقد چنین صفاتی است, کسی که به خاطر اطاعت کورکورانه به چنین منصب کلیدی چنگ انداخته  و هر امری را بدون چون چرا اجرا می کند. جنایات کهریزک, برگزاری دادگاههای فرمایشی و صدور احکام سنگین برای آزادی خواهان, تعطیل کردن فله ای مطبوعات, شکنجه در زندان ها, بیرحمی با دانشگاهیان , فساد مالی و محصور کردن غیرقانونی سران جنبش سبز را کسی فراموش نکرده است.
اگر کمی به گذشته باز گردیم نکات قابل توجهی را به خاطر خواهیم آورد. رفسنجانی بارها گفته بود که منافع ملی کشور در برقرار کردن روابط دوستانه با همه کشور می باشد ولی  بخاطر مخالفت ولی فقیه منافع ملی کشور نادیده گرفته شده اند. رفسنجانی در انتخابات سال هشتاد و چهار هم شرکت کرد و پیروزی احمدی نژاد را نتیجه دستکاری رهبر قلمداد کرد ولی شکایت خود را به درگاه خدا برد چون دادرسی عادل در کشور پیدا نمی کرد.
 پس از تقلب انتخاباتی سال هشتاد وهشت, رفسنجانی در مقابل ولی فقیه ایستاد و خواهان دلجویی از آسیب دیدگان شد. خامنه ای هم در واکنشی عصبی  او را از جمله خواص بی بصیرت دانست. رفسنجانی را در انتخابات ریاست جمهوری سال نود و دو رد صلاحیت کردند در حالیکه بر مجمع تشخیص مصلحت نظام ریاست می کرد و عضو مجلس خبرگان رهبری هم بود.
در انتخابات مجلس شورای اسلامی  و خبرگان هبری  سال نود و چهار, رفسنجانی به کمک سید محمد خاتمی طعم شکست تلخی را به سیدعلی خامنه ای چشاند و چند تن از نور چشمی های او را حذف کرد. این شکست میزان بی اعتباری بیت رهبری را بیش از پیش آشکار ساخت. آرای بالای رفسنجانی در این انتخابات نکان دهنده بود. پس از این پیروزی چشمگیر رفسنجانی گفت که حضور او در چنین مجلسی در زمان تعیین رهبر بعدی اهمیت زیادی دارد, اشاره ای مستقیم به نقش او در رهبر شدن خامنه ای پس از مرگ روح الله خمینی.
از نظر رفتار شخصی و اجتماعی نیز رفسنجانی و برخی از افراد خانواده اش همواره  خاری در چشم رهبر بوده اند. به عنوان مثال,  رفسنجانی در نوشته های خود از همسر و دخترانش با اسم کوچک نام می برد در حالی که رفتار سیدعلی خامنه ای با چنین افرادی مشابه مردان شبه جزیره عربستان می باشد. عفت مرعشی, همسر علی اکبر رفسنجانی, در اعتراضات سال هشتاد و هشت جزو معترضان بود. فائزه رفسنجانی در عرصه های اجتماعی, دانشگاهی و ورزشی همواره حضوری پررنگ داشته است و طعم تلخ زشت ترین توهین ها, تهدیدها  و حتی زندان را هم چشیده است. در مصاحبه ای با حسین دهباشی او صداقت و صلاحیت اخلاقی و حتی دانش مذهبی سیدعلی خامنه ای را مورد تردید قرار می دهد و ادعا می کند که رهبر مشغول سیاست بازی است و اسیر خودکامگی. ملاقات فائزه با برخی از همبندان بهایی وابستگان بیت رهبری را به مرز جنون و خشونت کشاند و وی را برای چند هفته ای به  سوژه اصلی خطبه های آتشین نماز جمعه تبدیل کرد.
همین چند ماه قبل, انتشار فایل صوتی حسینعلی منتظری ضربه سنگین دیگری بود که بر پیکر فرتوت رهبر وارد شد, عاقلان دریافتند که نوک زهرآگین  چنین تیری قلب ابراهیم رییسی را نشان گرفته است چرا که سایر افراد متضرر از این افشاگری شانسی برای جانشینی خامنه ای نداشتند. به احتمال زیاد افراد متنفذی این نوار را در اختیار احمد منتظری گذاشته بودند, کسانی که منفعت آن را بیش از زیانش ارزیابی کرده بودند. آیا این افراد با رفسنجانی ارتباط نداشتند؟ احمد منتظری ادعا کرده بود که او مطالب بیشتری در اختیار دارد و در زمان مناسب آنها را منتشر خواهد کرد. آیا خامنه ای این ادعا را به عنوان تهدیدی از جانب رفسنجانی به حساب نمی آورد؟
واقعیت این است که غیبت رفسنجانی تاثیری زیادی بر انتخابات خرداد ماه نود شش می گذارد و همچنین بر انتخاب رهبر بعدی پس از مرگ سیدعلی خامنه ای.
در ضمن می دانیم که موضوع تاثیر بر انتخابات و تغییر نتیجه آن ها  به مساله ای جهانی تبدیل شده است.  این روزها سازمان های اطلاعاتی امریکا روسیه و شخص پوتین را متهم به تغییر نتیجه انتخابات در این کشور می کنند. و همه میدانند که پس از پایان جنگ دوم ایالات متحده چه کسانی را در کشور های مختلف از صندوق ها بیرون آورده است.  در کشور ما که  این موضوع سابقه ای طولانی دارد و مدارک غیر قابل انکاری وجود دارد, مربوط به موارد پیش و پس از انقلاب سال پنجاه و هفت.
آیا همه این موراد ما را به تاملی در مرگ رفسنجانی نمی اندازد؟
آیا برخی کشور های حامی خامنه ای در این حذف احتمالی به او یاری نکرده اند؟
مگر حرف و حدیث های فراوانی در مورد مرگ سید احمد خمینی و محمود طالقانی و بسیاری دیگر از سردمداران رژیم ولایی بر سر زبان ها نیست؟
آیا رفسنجانی از همان جامی ننوشید که خود برای بسیاری پر کرده بود؟